داستان شاگرد مغرور _ داستانی برای کنار گذاشتن غرور در کودک و نوجوان

زمان تقریبی مطالعه 3 دقیقه

داستان شاگرد مغرور

هدف از قصه امشب کنار گذاشتن غرور هست. امیدواریم کودکان شما از این قصه لذت ببرند.

شروع داستان شاگرد مغرور:

روزی روزگاری ، شاگرد کشتی گیری بود که پیش استادش فن های زیادی رو یاد گرفته بود ، استادش هر روز یه فن از فن های کشتی رو بهش یاد میداد، اما فن آخر کشتی گیری رو به شاگردش یاد نداد.

شاگرد اونقدر قوی شده بود که میتونست همه کشتی گیرا رو شکست بده و پشت همه رو به خاک بماله و توی همه مسابقه ها، خودش برنده باشه.

کشتی گیر جوان کم کم به خودش مغرور شد و یه روز همه جا جار زد که دیگه هیچکس نمیتونه پشت منو به خاک بمالونه. مردم بهش گفتن: هنوز با استادت که کشتی گیر بزرگیه ، کشتی نگرفتی و باهاش مسابقه ندادی اما اون میگفت: بزرگی استاد من فقط به خاطر سن و سالشه و من به راحتی میتونم استادم رو هم شکست بدم.

استاد وقتی که متوجه شد شاگردش مغرور شده خیلی ناراحت شد، ولی برای این که به شاگرد یاد بده که غرور بی جا چقدر کاره بد و نامناسبیه ، اعلام کرد حاضره که با شاگردش تو میدون شهر کشتی بگیره.

اون روز همه مردم از کوچیک و بزرگ توی میدون شهر جمع شده بودن تا ببینن نتیجه این کشتی چی میشه و کدومشون برنده میشه. مسابقه شروع شد و استاد و شاگرد پنجه تو پنجه هم انداختن ، زور شاگرد خیلی بیشتر از استادش بود برای همین فکر میکرد که استادش رو میبره، ولی استاد یه دفعه با فنی که برای شاگردش تازگی داشت حمله ای رو آغاز کرد و با یه حرکت سریع شاگرد رو به بالا برد و به زمین انداخت و برنده بازی شد. استاد همه فن ها رو به شاگردش یاد داده بود به جز یه فن. استاد اون فن رو به شاگردش یاد نداده بود چون میدونست شاگردش یه روز به قدرت خودش مغرور میشه و اون روز میتونه از این فن استفاده کنه و امروز همون روز بود. استاد با همون یه فن تونست شاگردش رو شکست بده.

مردم شادی و خوشحالی میکردن و استاد رو تشویق میکردن ، شاگرد که از این اتفاق درس مهمی گرفته بود سعی کرد که غرور رو کنار بزاره و بیشتر تلاش کنه.

لطفا در این مورد به پدر یا مادرت نظرت رو بگو.

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید