داستان فیل تنها در جنگل-داستانی برای افزایش همکاری بین کودکان

زمان تقریبی مطالعه ۲ دقیقه

داستان فیل تنها در جنگل


 هدف از قصه امشب افزایش محبت کردن و همکاری بین بچه ها هست. امیدواریم کودکان شما از این قصه ا لذت ببرند.


شروع داستان فیل تنها در جنگل:

توی جنگل زیبا و سرسبز فیل کوچولویی بود که همراه پدر و مادرش زندگی میکردن. فیل کوچولو یه روز از مادرش اجازه گرفت که بره توی جنگل و دور بزنه که تو راه روی درخت یه میمون رو دید. فیل کوچولو ازش پرسید: باهام دوست میشی؟ میمون بهش گفت: شما خیلی بزرگی و نمیتونی مثل من از روی درخت بالا بری و با هم بازی کنیم.

فیل کوچولو رفت تا خرگوش رو دید و ازش خواست که باهاش دوست بشه اما خرگوش گفت خیلی بزرگی و نمیتونی داخل لونه من بازی کنی. فیل بعد از خرگوش ، سراغ یه قورباغه رفت و بهش گفت: قورباغه میای با هم بازی کنیم؟ قورباغه گفت: نه نمیتونیم آخه خیلی بزرگی و نمیتونی مثل من بپری و با هم بازی کنیم.

فیل کوچولو که خیلی ناراحت شده بود رفت و رفت تا به یه روباه رسید. ازش پرسید که باهاش دوست میشه یا نه که روباه گفت: ببخشید شما خیلی بزرگی و من نمیتونم با شما دوست بشم.

روز بعد که فیل داخل جنگل رفته بود دید که دوستاش دارن از دست کسی فرار میکنن و به اینور و اون ور میرن و میترسن ، رفت و ازشون با عجله پرسید چیشده؟ چرا فرار میکنین؟

خرس گفت: ببر هر روز میاد اینجا و ما رو اذیت میکنه و نمیزاره ما اینجا بازی کنیم. فیل داشت فکر میکرد که چجوری میتونه به دوستاش کمک کنه که یه دفعه فکری به سرش زد.

فیل سمت ببر حرکت کرد و گفت: ببر عزیز لطفا دوستام رو اذیت نکن و بزار بازی کنن. ببر بهش گفت: سرت به کار خودت باشه و با من کار نداشته باش. فیل گفت: دیگه دوستام رو اذیت نکن و گرنه اگه به کارت ادامه بدی مجبور میشیم شما رو از جنگل بیرون کنیم. ببر که یه کمی از بزرگی فیل ترسیده بود رفت و پا به فرار گذاشت.

فیل به سمت خونش در حال رفتن بود که حیوونای جنگل پیشش اومدن و ازش تشکر کردن و اونا دیگه با هم دوست شده بودن و تا غروب با هم بازی کردن و کلی بهشون خوش گذشت.

منبع:abarkoodak

دیدگاهتان را بنویسید